وبگاه حقوقی نرخ عدالت

محمد علی جنیدی کارشناس ارشد حقوق

بررسي تطبيقي نقش عقل در نظام حقوقي غرب و اسلام

محمد علی جنیدی
وبگاه حقوقی نرخ عدالت محمد علی جنیدی کارشناس ارشد حقوق

بررسي تطبيقي نقش عقل در نظام حقوقي غرب و اسلام

تجزيه و تحليل معرفت شناسي عمومي غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسي بعضي علل. در نتيجه اين معرفت شناسي، نظامهاي حقوقي و قانون گذاري غربي به سوي عقل گرايي غيرديني و درنتيجه، ضد ديني حرکت کرد که منتهي به شناخت خواست فرد (ليبراليسم حقوقي) به عنوان تنها منبع حقوق شد.

● مقدمه


اين بررسي مختصر شامل چهار قسمت است:


الف) تجزيه و تحليل معرفت شناسي عمومي غرب، علل وجود تضاد در آن و بررسي بعضي علل. در نتيجه اين معرفت شناسي، نظامهاي حقوقي و قانون گذاري غربي به سوي عقل گرايي غيرديني و درنتيجه، ضد ديني حرکت کرد که منتهي به شناخت خواست فرد (ليبراليسم حقوقي) به عنوان تنها منبع حقوق شد. از آنجا که مسيحيت در غرب تا حد تنها «ايمان عاطفي » کاهش يافته و ديگر داراي نظام حقوقي مستقل قابل اجرا نيست، در اين بخش از بررسي مقايسه اي، تنها معرفت شناسي عمومي غرب - نه مسيحيت - که طبعا متاثر از فرهنگ مسيحيت بوده، مورد توجه قرار گرفته است.


ب) در قسمت دوم، معرفت شناسي عمومي اسلام به اختصار بررسي شده است.


ج) در بخش سوم معرفت شناسي حقوق اسلام، يا علم اصول که بهترين منعکس کننده ديدگاه معرفت شناسانه عمومي اسلام است، مورد بحث قرار گرفته است.


د) در آخرين بخش، رشد اصول فقه، مخصوصا قبول حجيت عقل و قاعده تلازم عقل و شرع بررسي شده است. در اين قسمت مخصوصا نقش شيخ مرتضي انصاري در تعميق و گسترش علم اصول فقه و جنبه عقلاني آن مورد توجه قرار گرفته که اين قسمت مختصرتر بررسي شده است. ما در اين گفتار در صدد آن نيستيم که مکررا از نقش بارز شيخ مرتضي انصاري در رشد عقل گرايي در اسلام، محدوده عقل در معرفت شناسي حقوقي اسلام، حجيت عقل، قاعده تلازم وادله عقليه بطور سطحي ياد کنيم; بلکه کوشيده ايم ابتدا جريان رشد عقل گرايي، سپس عقل گرايي اسلامي - که کاملا متفاوت با نوع غربي آن است - و بعد از آن، رشد علم اصول به عنوان نتيجه عقل گرايي اسلامي، و در آخر، حجيت عقل و قاعده تلازم را به عنوان منعکس کننده کاربرد عقل در علم اصول و در اين مسير موضع شيخ انصاري را نشان دهيم. لازم است يادآوري شود که مآخذي که در اين نوشتار آمده منابع متناسبي براي بررسي بيشتر چهار مطلب فوق است; مخصوصا کتاب «عصر تفکر» نوشته توماس پين براي بخش اول; «مناهج البحث »، «توفيق الطويل » و «الدين و الفلسفه » نوشته علي سامي الشار براي بخش دوم و «رابطه دين و فلسفه » نوشته ابوالفضل عزتي براي بخش سوم و چهارم.


● بررسي مختصر معرفت شناسي عمومي و حقوقي غرب


از آنجايي که فقه تعريف شده است به: «العلم بالاحکام الشرعيه الفرعية عن ادلتها التفصيليه » و علم اصول تعريف شده است به: علمي که در آن ادله تفصيليه فقه مورد بررسي و کاوش قرار مي گيرد; بنابراين، علم اصول فقه در اصطلاح روز عبارت است از عرفت شناسي علم فقه (اپيستمولوژي).


شناخت معرفت شناسي فقه (علم اصول) در حد وسيعي مربوط است به شناخت ديدگاه معرفت شناسانه عمومي اسلامي. براي اين کار لازم است يک بررسي تطبيقي مختصر از معرفت شناسي غربي و اسلامي صورت گيرد.


معرفت شناسي حاضر در غرب اعتبار و ارزش خود را بر تضاد، رودررويي، دوگانگي و چندگانگي بين ماده و معنا در فلسفه يونان استوار کرده است. اين دوگانگي و تضاد بعدا به معرفت شناسي التقاطي يهوديت - مسيحيت غرب راه يافت. رشد علم و هنر براساس اين ديدگاه التقاطي با خود تضاد بين سياست و دين، عقل و دين، و در حقوق، تضاد بين خواست مردم (دموکراسي) و اخلاق را به همراه داشت.


مسيحيت پس از استقرار در اروپاي غربي شکل کاتوليکي به خود گرفت. مسيحيت از نظر تبليغي بودن، شبيه اسلام و ازنظر معتقدبودن به استقرار حکومت، شبيه اسلام شيعي است (حکومت واقعي - حکومت حقيقي). مسيحيت کاتوليکي با در دست گرفتن قدرت، يک امپرياليسم کاتوليکي تاسيس کرد. جنگهاي صليبي، دو عکس العمل در اين جريان موجودند: از درون پروستانيسم و از بيرون سکولاريسم.


مسيحيت تحريف شده غربي نمي توانست معقوليت را بپذيرد و بنابراين رسما مرکز ايمان را قلب قرار داد، نه عقل و از اينجا تضاد بين عقل و دين و ايمان در داخل مسيحيت غربي قوت گرفت. از آنجا که عقلانيت نمي توانست در چهارچوب مسيحيت تحقق پذيرد مجبور شد در خارج از آن گسترش يابد و عقلانيت رسما رودرروي مسيحيت قرار گرفت. تضاد بين دين و عقل در غرب حتي علي رغم آشنايي با اين رشد متوقف نشد. البته اين تضاد در بعضي مکاتب کلامي، مانند اشاعره و بعضي مکاتب مانند حنبلي و بطور اخص نوع وهابي آن نيز به وجود آمد.


ولي اصول فقه در اسلام، حتي در مکاتب اهل سنت بويژه در مکتب فقه اصولي شيعه، هرگز دوگانگي عقل و ايمان را نپذيرفته است. با اين ترتيب در حالي که جنبه عقلاني در غرب ضرورتا تنها در خارج دين و حتي در برابر دين به رشد خود ادامه داد عقل گرايي در اسلام در متن دين و در درون دين گسترش يافت. عقل گرايان واقعي در تاريخ فلسفه اسلام همان علماي ديني و بيشتر فقهاي اصولي بودند درحالي که عقل گرايان در غرب، مخالفان مسيحيت بودند و اصلا اعتبار خود را در مخالفت با آن کسب کردند.


با اين ترتيب چون عقل گرايي نمي توانست در درون مسيحيت عاطفي غربي رشد يابد، در خارج و حتي در برابر آن گسترش يافت. دشواري مهم در اين رابطه مقايسه اي است که غرب بين اسلام و مسيحيت مي کند و بنابراين تصور مي کند که عقلانيت بايد در برابر اسلام رشد يابد و به اين جهت تصور مي کنند که حکومت مردمي و حقوق بشر در اسلام نيز بايد در برابر دين اسلام رشد کند.


در دوران رنسانس و روشنفکري اين تضاد عمومي منتهي به تجزيه دين از سياست; يا کليسا و دولت شد. رشد عقل گرائي، يا تحت تاثير ماوراءالطبيعه امانوئل کانت، (Kantian Medolplusics) تحت تاثير واقع گرايي منطقي دکارت و مکانيک نيوتوني و راه يافتن آنها به علوم طبيعي، اجتماعي، سياسي و حقوق، به تضاد و تجزيه فوق و جدايي حقوق از اخلاق، مردم و حقوق، عقل و دين، دين و سياست کمک فراوان کرد. درنتيجه در حقوق، تحول وسيعي به وجود آمد که موجب پيدايش مکاتب متعدد حقوقي جديد شد. تکامل طبيعي دارويني به دنبال خود نظريه تکامل علوم اجتماعي دارويني را به وجود آورد و درنتيجه حقوق نيز در محدوده علومي که دستخوش تحول، تکامل، تنوع و تنازع بقا مي باشند قرار گرفت و ثبات سنتي خود را از دست داد.


عقل گرايي و راسيناليسم با اين بار ويژه بر اخلاق و معيارهاي اخلاقي پيروز شد و فلسفه اخلاق در اين کنکاش، ارزش و استقلال خود را از دست داد. انقلاب صنعتي و انقلابهاي ديگر پيرو آن به اين جريان کمک کرد. نظريه ها و مکاتب حقوق طبيعي، حقوق مثبت، حقوق براساس مباني اجتماعي، حقوق براساس مباني اقتصادي، حقوق براساس رويه قضائي، حقوق حقوقدانان، حقوق دموکراتيک مردمي و غيره به وجود آمدند که زيربناي همه اينها استقلال حقوق از دين و از ارزشهاي معنوي بود که در کل، همه نتيجه تضاد و دوگانگي اصلي در معرفت شناسي غربي يوناني بود. (۱) تضاد، دوگانگي و چندگانگي ماده و معنا در معرفت شناسي عمومي غرب براساس تفکر يوناني به وجود آمده بود. عواملي مانند; تضعيف فرهنگ سنتي يهوديت - مسيحيت در غرب و در راهگذر انقلاب فکري رنسانس، راسيناليسم، انقلاب صنعتي، تفکرات دارويني و حرکت نظريه تکامل طبيعي دارويني به سوي تکامل اجتماعي دارويني و تجزيه رسمي کليسا از دولت، سياست از دين و اخلاق از حقوق، و راه يافت نظريات به علوم سياسي و حقوقي و پيدايش، رشد و گسترش دموکراسي يا اصالت مردم در هر چيز و از جمله در حقوق، سبب شد که حقوق، کاملا دراختيار مردم و جامعه قرار گيرد و درنتيجه حقوق عبارت شد از آنچه تنها به وسيله مردم از طريق همه پرسي، قوانين اساسي، مصوبات پارلمانها و غيره وضع و ساخته مي شود و رابطه بين حقوق و اخلاق و طبعا دين کاملا غيرضروري و حتي غيرمنطقي شد.


در حقيقت تضاد بين ماده و معنا در معرفت شناسي عمومي سنتي غرب منتهي به پيروزي ماده، اصالت ماده و يگانگي شد و اين يگانگي و وحدت، همان وحدت و اصالت ماده است. از نظر حقوقي تضاد سنتي معرفت شناسي حقوق غرب نيز منتهي به اصالت مردم در حقوق شد يعني حقوق مردم و مجرد از معنا و ارزش هاي معنوي و اخلاقي. گسترش فرهنگ و تمدن غرب در چهارچوب نظريه فرهنگ و تمدن غالب غرب موجب گسترش اين جريان در جوامع غيرغربي شد و اين جريان درحال گسترش است (۲) و اين جريان به دنبال خود استعمار حقوقي و حتي تقليد بي چون وچرا از سيستمهاي حقوقي غربي و حتي نسخه برداري از قوانين مختلف غربي را به وجود آورد و از اينجا قوانين «عمل و عکس العمل » و «علت و معلول » کار خود را آغاز کرد.


شکست ايدئولوژي کمونيستي، تحليل اتحاد جماهير شوروي، و از صحنه خارج شدن نظام حقوقي اشتراکي که حداقل بعضي ارزشهاي اجتماعي مستقل را در قانونگذاري رعايت مي کرد سيستم حقوقي جهاني را به گونه اي دربست دراختيار نظام حقوقي دموکراتيک قرار داده است و غرب به گونه اي انحصارطلبانه خود را مدافع حقوق بشر و حامي دموکراسي و نظام حقوقي دموکراتيک معرفي مي کند و خواستار آن است که کشورهاي مختلف، از فرهنگها، ديدگاههاي معرفت شناسانه، ارزشها و معيارهاي معنوي، ديني و سنتي خود صرف نظر کرده و سيستم حقوقي خود را دموکراتيک نمايند و قبول کنند که امروز تنها يک منبع حقوقي وجود دارد، مردم و دموکراسي. نتيجه کلي تمام اين جريان، سلطه بي چون وچراي معرفت شناسي عمومي و حقوقي غرب و ظهور دموکراسي به عنوان تنها منبع حقوق (ليبراليسم حقوقي و قانوني يا عقل گرايي بر پايه خواست مردم) و قراردادن حقوق در چهارچوب اصلي عرضه و تقاضاي اقتصادي و پيروي حقوق از اين اصل و ظهور داروينيسم اجتماعي و حقوقي شد. البته در اين جريان، عوامل مختلف ديگر در طول تاريخ تحول فکري و حقوقي غرب مؤثر بوده است که بررسي آنها خارج از چهارچوب اين بحث مختصر است. لازم است يادآوري شود که علي رغم فرضيه فرهنگ غالب و گسترش تفکر حقوقي و سياسي غرب، عده اي معتقدند که به علت غير واقع بينانه بودن، غير شامل و جامع بودن (ناديده گرفتن بعد معنوي و اخلاقي انسان) و به علل ديگر در پايان کار، معرفت شناسي حقوقي غرب ضربه پذير و ناپايدار است. (۳)


دراينجا لازم است نقش اديان در اين جريان به اختصار بررسي شود. يهوديت و مسيحيت غربي خود بخشي از اين جريان بود و بنابراين انتظار مقابله و مقاومت اينها در اين کنکاش صحيح نيست. مسيحيت دربست تسليم اين جريان شده است و تنها پاپ و کاتوليک گاهگاه بعضي مسايل و جزئيات را به صورت انفرادي، مانند سقط جنين مورد توجه قرار مي دهد و يکي دو مسئله از اين نوع تنها در قوانين مدني سه چهار کشور، مانند ايرلند و لهستان بصورت کم رنگ وجود دارد. مسيحيت غربي در حد يک ايمان عاطفي کاهش يافته و ديگر از خود داراي فقه و نظام حقوقي نيست. اديان ديگر، مانند هند و بودا نيز به همين سرنوشت رسيده اند. تنها اسلام به علل مختلف و ازجمله داشتن ديدگاه معرفت شناسي مستقل عمومي و حقوقي، در اين جريان مقاومت مي کند. حتي در محدوده جهان اسلام نيز بسياري از رژيمهاي لائيک وجود دارد، مانند ترکيه، که تسليم بحث المعرفه حقوقي و نظام حقوقي غرب شده است.


آينده چندان اميدبخش نيست و جريان به سوي سلطه نظام حقوقي دموکراتيک عقلاني - مردمي غرب به پيش مي رود. البته اين جريان فراگير است و سياست، اقتصاد و فرهنگ و جنبه هاي ديگر را نيز فرا مي گيرد ولي ما در اين مقاله و در اينجا تنها وضع حقوق را مورد بررسي قرار مي دهيم.


لازم است توجه شود که نظام سياسي دموکراسي غربي براساس اصالت فرد نيز استوار است و افراد، جامعه را تشکيل مي دهند. اصالت فرد طلب مي کند که از نظر حقوقي (وهمچنين از نظر اقتصادي) تنها خواسته هاي افراد در قانون و حقوق مورد توجه قرار گيرد; نه معيارهاي اخلاقي. قانوني بودن همجنس بازي در اکثر کشورهاي غربي و حتي تقليل سن قانوني همجنس بازي اخيرا در بريتانيا گواه آن است. نتيجه اين بخش از بحث آن است که تضاد عين ماده و معنا و ابعاد مختلف آن در ديدگاه غرب سبب شد که ماده به قيمت تحليل معنا پيروز شود. اين يک جنگ و گريزي بود که به اصالت و وحدت ماده منتهي شد و ازنظر حقوقي تضاد بين ارزشهاي اخلاقي و خواست مردم، منتهي به پيروزي اصالت فرد - به قيمت تحليل ارزشهاي اخلاقي و معنوي - شد. رشد اين جريان در غرب پي آمدهايي را براي تمدنها و فرهنگها و نظامهاي حقوقي غيرغربي داشت و حربه هاي دموکراسي، حقوق بشر و غيره براي هرچه بهتر جاافتادن اين جريان به کار گرفته مي شود. نماينده سازمان ملل در بررسي حقوق بشر در سودان نظام حقوقي اسلام را زير سؤال برد. (۴) البته توجيه اصالت فرد و خواسته ها و منافع فرد در حقوق، اقتصاد، سياست و غيره نتيجه رشد عقل گرايي (راسيناليسم) غربي است. از آنجا که تنها عقل گرايي فردي غربي زيربناي معرفت شناسي عمومي غرب است، نتيجه طبيعي آن جدايي ماده و معنا، عقل و دين و قانون و اخلاق خواهد بود. در زبان علمي، اين بدان معناست که هرگز بين اين دو بطور منظم و سيستماتيک توافق و هماهنگي نيست.


در اين رابطه لازم است اشاره شود که مسيحيت نه تنها مانع رشد جريان جدايي دين از سياست نشد; بلکه بطور طبيعي به آن کمک کرد. از آنجا که مسيحيت غربي به صورت يک ايمان عاطفي بدون چهارچوب ايدئولوژيکي عقلاني بود، طبعا رودرروي عقل و علم قرار گرفت و عقل گرايي مادي خود را به صورت «آنتي تز» اصالت عاطفه مسيحيت عرضه کرد و «سانتز» يا عکس العمل اين جريان اصالت ماده و در نتيجه در حقوق اصالت فرد شد (ليبراليسم حقوقي). آشنايي غربيان با متفکران مسلمان، مانند ابن رشد پس از جاافتادن مسيحيت عاطفي نتوانست مانع رشد اين تضاد شود; زيرا تا آن زمان متفکران غرب علوم، فلسفه، عقل، سياست و حقوق را از مسيحيت تجزيه و آزاد کرده بودند. (۵)


معرفي مسيحيت به عنوان تنها ايمان عاطفي و در نتيجه تخليه آن از جنبه هاي عقلاني و علم و سياست و حقوق، با فرهنگ غربي سازگار بود. مخالفتهاي توماس اکينوس (تديس)، ريموند مارتيني و ريموند لول و ديگر رجال کليسا با عقلانيت زمينه لازم را براي تضاد علم و دين، دين و سياست، دين و عقل که منتهي به سلطه کامل طرف مقابل شد فراهم کرده بود. توماس پين، (Thomas pain) در کتاب معروف خود «عصرانديشه » علل تضاد مسيحيت با عقل، علم، تجربه و سياست را مفصلا بررسي مي کند و علت اصلي آن را تنها عاطفي بودن بدون منطق مسيحيت معرفي مي کند. (۶)


قبلا يادآوري شد که چهارچوب اصلي اين تضاد در جهان غرب از فلسفه يونان - که غرب هويت خود را بر آن بنا کرده بود - بنا شده بود. مسيحيت به علت عاطفي بودن محض نه تنها مانع اين تضاد نشد بلکه به رشد آن کمک کرد. فلسفه يونان با اين ويژگي تضاد معرفت شناسانه خود، مورد توجه متفکران مسلمان نيز قرارگرفت ولي از آنجا که اسلام خود داراي جهان بيني و معرفت شناسي مستقل واقع بينانه (براساس وجود و وجوب وجود) بود، متفکران مسلمان حتي غزالي نويسنده تهافت الفلاسفه توانستند حتي از فلسفه يونان در جهت حل اين تضاد و ايجاد هماهنگي مخصوصا بين عقل و دين و در نتيجه بين حقوق و عقل استفاده برند. بررسي مقايسه اي اين مساله بين اسلام و مسيحيت به وسيله محققين فراوان صورت گرفته است و مطالعه آثار آنان جدا توصيه مي شود. (۷)


توجه به اين نکته ضروري است که غرب اصول شناخت و نظام حقوقي متداول خود را عقلاني و راسيناليستي معرفي مي کند. همان گونه که بعدا توضيح داده خواهد شد شناخت شناسي اسلامي و نظام حقوقي آن نيز عقلاني مي باشند. ولي عقل گرايي در نظام فکري غرب در برابر دين و براي رهايي از دين به کار گرفته شد، در حالي که گرايش عقلاني در اسلام، در راستاي دين و براي تحکيم آن قرارگرفت. اما غرب به علت بي تفاوتي و حتي تضاد مسيحيت نسبت به عقل يک نوع عقل گرايي ضد مذهبي را تاسيس کرد. (۸) اسلام به علت عقلاني بودن ذاتي آن به رشد عقل گرايي کمک کرد. (۹) مخالفت کليسا با عقل گرايي - به علت تنها ايمان عاطفي بودن مسيحيت - از بديهيات در تاريخ فلسفه غرب است.


اين مطلب را ويليام درامر در کتاب «تاريخ جنگ بين مسيحيت و علم »; ج.ب. بيوري در کتاب «تاريخ آزادي فکر»; اندروديکسون وايت در کتاب «تاريخ نزاع مسيحيت و علم »; ج.واتز در کتاب «آزادفکري » و توماس پين در کتاب «دوران انديشه » به تفصيل بررسي کرده اند.


اينک که تاريخچه و بعضي خصوصيات و پيامدهاي معرفت شناسي عمومي غرب و اثر آن بر مباني حقوقي غرب به اختصار بررسي شد لازم است معرفت شناسي عمومي و حقوق اسلام نيز بررسي شود.


● معرفت شناسي عمومي و حقوقي اسلام


معرفت شناسي اسلام بر اساس اصل توحيد قرار دارد. معرفت توحيدي، تضادهاي بين ماده و معنا، طبيعت و ماوراي طبيعت، علم و دين، عقل و دين، دين و سياست، انسان و خدا و غيره را طرد مي کند.


لازم به يادآوري است که چون اصالت ماده و اصالت فرد به عنوان تنها منبع حقوق در ديدگاه غرب نتيجه اين تضاد در عرفت شناسي غربيان بود و از آنجا که فرض اين تضاد در اسلام درست نيست، طبعا پيامدهاي اين تضاد نيز در ديدگاههاي حقوقي اسلام قابل تصور نيست.


راسيناليسم و عقل گرايي اسلامي عکس العمل تضاد در شناخت شناسي اسلامي نيست; بلکه نتيجه آن است. حکماي اسلام، مانند فارابي، ابن سينا و ابن رشد; اين راسيناليسم را از تضاد استنباط نکردند; بلکه از درون معرفت شناسي اسلامي استخراج کردند. اينکه عقل به عنوان يکي از منابع حقوق اسلام است از قرآن و از سنت خود پيامبر استفاده مي شود و تاريخ آن تا حيات خود پيامبر ريشه دارد. حقوقدانان و فقهاي اسلامي از ابتدا اين جريان را به صورتهاي مختلف تعقيب کرده اند. جهت عقل در مکتب حقوق شيعه روشنتر از مکاتب حقوقي ديگر است; هرچند مکاتب حقوقي ديگر نيز آن را به گونه هاي مختلف پذيرفته اند. البته مقاومتهايي به صورتهاي مختلف در مقاطع مختلف تاريخ حقوق اسلام صورت گرفته است، ولي با پيروزي اصوليون بر اخباريون حداقل در نظام حقوقي شيعه اين جريان خاتمه يافته است. مکاتب حقوقي ديگر اسلام نيز مخصوصا در سالهاي اخير حجيت عقل را پذيرفته اند (بجز طاهريان قديم و وهابيان جديد). بين ديدگاه اسلام در طبيعيات با الهيات و حقوق، تضاد اساسي وجود ندارد. در عرفت شناسي اسلام اصل هماهنگي، وحدت، توافق، تکامل و تداوم جاي تضاد را گرفته است. همه اينها در اسلام نتيجه وحدت و اصالت واقعيت (وجود)، وحدت منبع معرفت و وحدت حيات انساني و درنتيجه وحدت ظاهر و باطن، علم و دين، دين و سياست و غيره است. تنها تضاد در اين مورد، تضاد واقعي بين اين روش انديشه، جهان بيني و معرفت شناسي با جهان بيني و معرفت شناسي غرب است. در نظام فکري و حقوقي اسلامي، فرد و خواسته هاي وي نبايد در برابر جامعه و اين دو نبايد در برابر خدا قرار گيرند و درنتيجه در اين نظام حقوقي بين خواسته هاي فرد و دين نبايد تضاد وجود داشته باشد. البته اين خود يک نوع استدلال عقلاني است ولي بين جنبه عقلاني حقوقي اسلام و غرب تضاد واقعي وجود دارد.


علم اصول در حقيقت فلسفه حقوقي اسلام و منعکس کننده ديدگاه معرفت شناسانه و جهان بيني اسلامي است. علم اصول درکليه مذاهب اسلامي با تفاوتهايي مورد توجه است. رساله «فصل المقال في ما بين الشريعة والحکمة من الاتصال » به وسيله ابن رشد اين نکته را روشن مي کند. (۱۰)


بايد توجه داشت که در اسلام نيز افراد و گروههايي وجود داشته اند که از تضاد بين دين و عقل در اسلام طرفداري کرده اند: نوبختي نويسنده «الرد علي المنطق »، غزالي نويسنده «تهافة الفلاسفه »، ابن حزم، امام الحرمين جويني، خوارزمي، تاج الدين شافعي، ابن تيميه حنبلي نويسنده «الرد علي عقايد الفلاسفه »، ابن قيم جوزيه نويسنده «مفتاح دارالسعاده »، اشاعره، ظاهريه، اخباريون و وهابيون معتقد به تضاد بين عقل و دين بودند. ولي لازم است توجه شود اين گروهها و افراد در رشد کلي معرفت شناسي اسلامي و حقوق و فلسفه اسلام اقليت ناچيزي را تشکيل مي دهند. (۱۱) رشد و جريان عمومي تفکر اسلامي در مسير و بستر هماهنگي علم وعقل با اسلام قرار دارد و فقه اصولي در پيدايش، گسترش و تحول حقوقي اسلام - حتي در مذاهب فقهي اهل سنت - همواره دست بالا را داشته است.


گفته شده است که علت مخالفت بعضي از متفکران اسلامي با فلسفه و منطق تنها مخالفت با پذيرش دربست بدون نقد اين دو بوده است تا از اين راه فلسفه و منطق مستقل اسلامي را تحکيم کنند. (۱۲)


اين يک مسئله طبيعي است که به علت موضوعي، واقع بينانه و رئاليستي بودن ايدئولوژي اسلامي (وجود و وحدت وجود) طبعا معرفت شناسي اسلامي نيز بايد واقع بينانه، موضوعي و هماهنگ باشد و اين ويژگي در ديدگاه حقوقي اسلام (علم اصول) کاملا رعايت شده است.


در اينجا لازم است يادآوري شود که متفکران اسلامي را که موافق رابطه و هماهنگي دين، فلسفه، عقل، علم و غيره مي باشند و اکثريت متفکران اسلام را تشکيل مي دهند، مي توان به دو گروه عمده تقسيم کرد:


الف) گروهي که طرفدار توافق همه جانبه مي باشند مانند کندي، فارابي، ابن سينا، ابن رشد و غيره.


ب) گروهي که اين توافق را به شرطها و شروطها و در محدوده معنا مي پذيرند.


بعضي از نويسندگان با مطالعه کتاب تهافة الفلاسفه غزالي چنين پنداشته اند که وي از مخالفان اين رابطه و هماهنگي است درصورتي که وي کوشيد اين توافق را گسترش داده و حتي سه بعدي نمايد و رابطه بين دين، حکمت و عرفان را برقرار کند. مطالعه کتابهاي ديگر وي چون مقاصدالفلاسفه، قسطاس المستقيم و معيارالعلم، ما را در اين نظريه تاييد مي کند. گفته شده است که ابن رشد در کتاب خود «فصل المقال...» از غزالي متاثر شده البته وي تهافة التهافت را نوشت. متفکر هم عصر غزالي، محمد عبدالکريم شهرستاني صاحب ملل و نحل نيز به رشد جنبه عقلاني در اسلام کمک کرد و معتقد بود که هدف دين وفلسفه هر دو حقيقت يابي است و حقيقت وحدت دارد و نمي تواند بخشي از آن با بخش ديگر در تضاد باشد.


جهت عقلاني معرفت شناسي اسلامي به علت استواربودن آن بر اصول اساسي اعتقاد اسلامي تقريبا مورد پذيرش تمام مکاتب معتبر کلامي و حقوقي و مذاهب مختلف قرار گرفته است.


با وجود اين مي توان گفت که علم اصول در مکتب تشيع اصولي بيشتر اين واقعيت و حقيقت را منعکس مي کند. عقل به عنوان چهارمين منبع مستقل (نه مخالف) فقه و به عنوان کمک منبع در کنار سه منبع ديگر و قاعده تلازم حکم عقل و شرع منعکس کننده ويژگي ديدگاه حقوقي شيعه است.


از آنجا که مسائل مختلف اقتصادي و حتي سياسي در اسلام از طريق نظام حقوقي آن (فقه) عرضه مي شود روشن کردن اين جريان در نظام حقوقي اسلام مي تواند به نظام اقتصادي و سياسي نيز کمک کند.


حجيت عقل در حقوق اسلام در حد وسيع و حجيت اجماع (بدون ترديد با توضيحي که اهل سنت از آن دارند) نظام حقوقي اسلام را به موازات عقلاني کردن آن; مردمي نيز مي کند. نظام سياسي اسلام با پذيرش شورايي بودن آن نيز همچنين عقلاني ومردمي مي شود ولي همان گونه که يادآوري شد اين عقل گرايي و مردمي بودن با راسيناليسم و دموکراسي از نوع غربي آن تفاوت اساسي، عقيدتي، تاريخي و فرهنگي فاحش دارد.


مهمترين اختلاف فاحش اين دو نظام در روش انديشه و معرفت شناسي، آن است که سيستم قانون گذاري و سياسي لائيک غربي براساس اصالت ماده و براساس قدرت ناشي از فرد (ليبراليسم) استوار است درحالي که نظام حقوقي، سياسي و اقتصادي اسلام براساس معرفت شناسي توحيدي، علم الهي، مسئوليت و نتيجتا براساس اصالت معنا و ارزشهاي معنوي استوار است. دراينجا لازم است اين نکته روشن شود که آنچه در مورد عقلاني بودن، شورايي و مردمي بودن نظام حقوقي سياسي و اقتصادي اسلامي بيان شد توحيد، نوگرايي و اپولوجتيکي، (Apologetic) متداول نيست. همان گونه که اشاره شد تاريخ اين مسئله به قرآن و سنت و زمان خود پيامبر و صدر اسلام و زمان فارابي، ابن رشد و فقهاي اصولي صدر اسلام منتهي مي شود. احاديث «لاتجتمع امتي علي خطاء» و «اختلاف امتي رحمة » به گونه هاي مختلف منعکس کننده اين حقيقت است. همان گونه که اشاره شد واقع بينانه و عقلاني بودن معرفت شناسي اسلامي در علم اصول فقه مخصوصا در بين اصوليون شيعه کاملا منعکس شده است و در علم اصول فقه شيعه - در شناخت حجيت عقل به عنوان منبع چهارم فقه - بيشتر منعکس و روشن شده است. قاعده تلازم بين حکم عقل و شرع که مورد توجه مخصوص شيخ مرتضي انصاري است بيش از هرچيز ديگر اين نکته را روشن و ثابت مي کند. صرف نظر از تفسير و توجيه هاي مختلف که از اين قاعده صورت گرفته اين قاعده منعکس کننده نتيجه بحث ماست.


ادله و مصادر فقه بر دو دسته تقسيم شده اند: الف - ادله شرعيه و ادله عقليه. ب - ادله عقليه که حتي در مذاهب اهل سنت نيز به گونه هاي مختلف مورد تاييد است ولي در حقوق شيعه رسما حجيت عقل مطرح شده است.


تجزيه و تحليل محتويات اصول فقه به نحو شايسته اي منعکس کننده اعتبار عقل و منطق در ديدگاه حقوقي اسلام مخصوصا شيعه است. بيشتر مباحث علم اصول را مسايل عقلي و منطقي تشکيل مي دهند، مانند مسايل مستقلات غيرعقليه، وجوب مقدمه واجب، مباحث تضاد، امتناع اجتماع امر و نهي. مباحث مستقلات عقليه مانند مصلحت و مفسده، حسن و قبح، اصول عقليه و خود قاعده ملازمه، مباحث حجيت ظواهر. مباحث مربوط به اصول عقليه - عمليه، مانند استصحاب، احتياط، برائت، اشتغال. مباحث مربوط به تعارض و تعادل و تراجيح و سرانجام مباحث مربوط به اجتهاد که در فقه شيعه بويژه در نزد شيخ مرتضي انصاري جاي خاصي را دارا مي باشند. (۱۳)


با يک اعتبار حتي مباحث الفاظ در علم اصول فقه مباحث عقلي مي باشند. اين مباحث و مسايل عقلي که تقريبا سه چهارم علم اصول و کتاب رسائل شيخ انصاري را تشکيل مي دهند، همه يا مباحث کاملا عقلي، يا نيمه عقلي مي باشند. در يک چهارم بقيه نيز عقل به عنوان کمک دليل به کار گرفته شده است.


با اين ترتيب ملاحظه مي شود که علم اصول به عنوان معرفت شناسي حقوقي اسلامي تا چه اندازه منعکس کننده کل معرفت شناسي عمومي اسلامي است و از اين نظر شيخ انصاري را مي توان يکي از قهرمانان اين جريان دانست. ضمنا استفاده از قواعد فلسفي و منطق نيز در علم اصول مکررا صورت گرفته. نقش عقل حتي در تاسيس قواعد فقهيه نيز مانند قاعده لاضرر، قاعده عسر و حرج، قاعده عدم جواز تکليف ما لا يطاق، قاعده دفع ضرر قبل از وقوع، قاعده دفع ضرر به ضرر ديگر، قاعده اولويت، قاعده دفع افسد به فاسد، قاعده اولويت دفع ضرر در برابر جلب منفعت، قاعده تقديم مانع بر مقتضي و بسياري قواعد ديگر غيرقابل انکار است و بدون کمک عقل تاسيس حتي اين قواعد فقهيه امکان پذير نبوده است. وجود قواعد و اصول کاملا عقلي در علم اصول مانند قاعده امتناع تکليف به محال، تکليف به معدوم، مسايل حسن قبح و مصلحت و مفسده، مباحث مربوط به اراده، جبر و اختيار که در علم اصول فقه اسلامي، بويژه در علم اصول فقه شيعه، خصوصا در نزد شيخ انصاري مطرح شده، همه منعکس کننده مطلبي است که مورد نظر ماست. از طرف ديگر تاسيس علم علل الشرايع و فلسفه تشريع در کنار علم اصول نيز خود جريان را بيشتر روشن مي کند. تاسيس خود علم اصول فقه بيانگر اهميت و ارزش عقل در نظام حقوقي اسلام است. هدف اصلي مؤسسين علم اصول فقه فراهم کردن چهارچوب عقلاني و منطقي منظم و وضع قواعد و اصول عقلاني براي استنباط احکام شرعيه (فقه) بود. گفته شده است که مؤسسين اوليه علم اصول فقه و مؤلفين کتاب در اصول فقه از علماي شيعه بوده اند. (۱۴) محمد ابوزهره به نقل از آية الله سيدحسن صدر مي گويد هشام ابن حکم شيخ المتکلمين، کتاب «الالفاظ و مباحثها» و يونس ابن عبدالرحمن، کتاب «اختلاف الحديث » را در علم اصول براي اولين بار نوشتند. بدون ترديد علم اصول در بين شيعه بيش از پيروان مذاهب ديگر رشد و گسترش داشته است. از آنجا که بررسي عقل گرايي نظام حقوقي اسلام بطورکلي و شيعه بطور اخص بدون توجه به تاريخ پيدايش و تحول علم اصول و مسئله حجيت عقل به عنوان يکي از منابع چهارگانه فقه امکان پذير نيست، اين تاريخچه به اختصار بررسي مي شود. (۱۵) اين کار بخش آخر اين نوشتار را تشکيل مي دهد.


● سير تاريخي حجيت عقل در نظام حقوقي و سياسي شيعه


لازم است قبلا يادآوري شود که چون دوره دسترسي به نص در فقه شيعه تا پايان دوره نواب اربعه ادامه يافت (غيبت کبري ۳۲۹ هق) دوره اجتهاد کامل براي شيعه ديرتر از اهل سنت آغاز شد، با وجود اين نبايد تصور شود که رشد اجتهاد و حجيت عقل در بين شيعه کندتر و حتي ديرتر از اهل سنت بوده است. طولاني تر بودن دوره دسترسي به نص مانع از رشد حجيت عقل حتي در همان دوره نشده است. استفاده از عقل و اجتهاد احتمالا از زمان خود پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آغازشده است. حديث مربوط به مکالمه پيامبر با معاذابن جبل هنگام اعزام وي به يمن اين نکته را تاييد مي کند:


«پيامبر از وي پرسيد: بم تحکم؟ قال بکتاب الله. قال: فان لم تجد؟ قال: سنة رسول الله. قال: فان لم تجد؟ قال: اجتهد و رايي.» (۱۶) در اين مکالمه پيامبر اجتهاد و استفاده از عقل را مورد تاييد قرار داد. در حديث ديگري پيامبر به ابن مسعود فرمود: «اقض بالکتاب والسنة اذا وجدتهما فان لم تجدالحکم فيهما اجتهد رايک.» (۱۷) آيات قرآن و احاديث مختلف اهل سنت و شيعه، سنت صحابه و خلفا و ائمه(ع)، همه حکايت از آن دارد که اجتهاد و استفاده از عقل از زمان خود پيامبر متداول بوده است. ما در اينجا در صدد بررسي تاريخ فقه، اصول فقه، و تشريح علل اعتبار اجتهاد و عقل نيستيم. تنها اين مطالب را تا آنجا که به موضوع اين نوشتار مربوط ست به اختصار بررسي مي کنيم.


به هرصورت در آثار قديمي شيعه مانند امالي (املائهاي ائمه بر صحابه); مثل «اصول ال الرسول » تاليف سيدشريف موسوي هاشم ابن زين العابدين خوانساري; «الاصول الاصليه » تاليف سيدعبدالله محدث شبستري و «الفصول المهمه » تاليف محمدابن حسن بن حر، مطلبي که به صراحت حجيت عقل را به عنوان دليل مستقل فقهي ثابت کند ديده نمي شود; هرچند از عقل استفاده مي شده است. حقوق شيعه تا اواسط قرن چهارم هجري هنوز به صورت يک نظام حقوقي منسجم در نيامده بود. تا مدتي پس از غيبت کبري نيز مؤسسين و پايه گذاران معارف اسلامي مخصوصا فقهاي شيعه درحال تجزيه و تحليل مباحث کلي تشيع و به فکر ايجاد تاسيس نظام حقوقي مستقل بودند، ولي هنوز فرصت شکل دادن به حجيت عقل دست نداده بود و تنها به طرح مسايل کلي اعتقادي و حقوقي پرداخته مي شد.


از آثار حسن بن ابي عقيل عماني (ابن عقيل قرن سوم ه ق) و محمدبن احمدبن جنيد (متوفي ۳۸۱ ه. ق) چيزي که بتواند حجيت عقل را به عنوان يک دليل مستقل حقوقي ثابت کند در دست نيست. دانشمند شيعي متاخرتر که از شهرت بيشتري نيز برخوردار است، ابوعبدالله محمد معروف به شيخ مفيد (۳۳۶ - ۴۱۳ ه. ق) که فقه و اصول شيعه را براي اولين بار سروصورت داد به احتمال قوي اولين فقيه و مجتهد شيعه است که «حجيت دليل عقل » را به صورت منظم مطرح کرد. باوجوداين حتي وي نيز عقل را به عنوان دليل مستقل موردتوجه قرارنداد; بلکه آن را کمک دليل، يا دليل مؤيد و معين معرفي کرد. وي در کتاب «کنزالفوايد» که يکي از شاگردانش بنام شيخ ابوالفتح کراجکي (متوفي ۴۴۹ ه. ق) از او نقل کرده است که تنها کتاب و سنت را به عنوان ادله مستقل فقه معرفي کرده است. ولي وي بلافاصله اضافه مي کند:


«علاوه بر اين ادله اصلي، سه دليل مؤيد و معين نيز براي استخراج احکام از کتاب و سنت وجود دارد که عبارتنداز:


۱) دليل عقل


۲) دليل زمان


۳) اخبار و روايات مختلف.» (۱۸)


شاگرد معروف شيخ مفيد بنام علي بن حسن موسوي معروف به سيدمرتضي علم الهدي (متوفي ۴۳۶ ه. ق) نيز راه استادش را پيمود ولي با تفصيل بيشتر. وي در اثر معروف خود «الذريعه الي اصول الشيعه » علم اصول شيعه را توسعه داد و در مورد دليل عقل بيش از استاد بررسي کرد.


شاگرد ديگر شيخ مفيد که رهبري شيعه را در زمان خود برعهده داشت و به شيخ الطايفه شهرت يافت و از محضر سيدمرتضي نيز بهره گرفت، يعني محمدبن حسن شيخ طوسي (متوفي ۴۶۰ ه. ق) در کتاب معروف خود «عدة الاصول » بطور مفصل علم اصول فقه شيعه را بررسي کرد ولي وي نيز عقل را به عنوان دليل مستقل به رسميت نشناخت و دراين مورد تقريبا نامنظم سخن گفت. وي معلومات بشر را به دو گونه مي داند: ۱ - ضروريات ۲ - مکتسبات و نوع دوم را مجددا دو گونه مي داند: ۱ - مکتسبات عقليه يا عقليات ۲ - مکتسبات نقليه يا مسموعات. وي سپس مکتسبات عقليه را نيز دو نوع مي داند: ۱ - عقليات خالص يا مستقلات عقليه ۲ - مکتسبات نيمه مستقل که به مستقلات غيرعقليه شهرت دارند. وي تنها مکتسبات عقليه خالص يا مستقلات عقليه را معتبر مي داند لکن در کلام نه در فقه. (۱۹) به هرصورت مسئله عقل تا زمان وي هنوز يک مسئله کلامي بود نه فقهي و علم اصولي. بنابراين وي نيز معتقد به حجيت عقل به عنوان دليل مستقل در حقوق اسلام نيست. ولي دليل عقل تحت عنوان حسن وقبح مستقل عقلي مورد تاييد وي مي باشد. باوجود اين شيخ طوسي و شاگردان وي به تاسيس و رشد دليل عقل در فقه کمک فراوان کردند و زمينه استقلال دليل عقل در فقه را فراهم نمودند.


باوجوداين، فعاليت هاي اين گروه بود که موجب تاسيس رسمي اصل حجيت عقل شد. به هرصورت از آنجا که وي رياست فقهي تشيع را به عهده داشت و از آنجا که حجيت عقل از ويژگي هاي روشن و اساسي نظام حقوقي شيعه به شمار مي رود، مسلما پيدايش و رشد مسئله حجيت عقل در فقه تا حد زيادي بايد مرهون کارهاي وي باشد. شايد علت مطرح نشدن مستقيم حجيت عقل در آثار و منابع حقوق شيعه تا اين زمان، آن بوده است که عقل و حجيت آن از مسايل فلسفي و کلامي به شمار مي رفته است; نه از موضوعات حقوقي. اصل حجيت عقل و دليل بودن آن بر مسئله حسن و قبح و مصلحت و مفسده عقلي استوار است و اين مسئله از ابتدا بطور مفصل بوسيله متکلمين معتزلي و شيعه مورد بررسي بوده و جاي خود را به جاي حقوق شيعه در کلام شيعه باز کرده است.


پس از شيخ الطايفه (شيخ طوسي) حقوق شيعه و علم اصول و درنتيجه مسئله حجيت عقل، حدود بيش از يک قرن متوقف ماند و از رشد خاصي برخوردار نشد. اين دوره تا زمان فقيه بزرگ شيعه محمدبن ادريس (ابن ادريس ۵۵۸-۵۹۸ ه. ق) مؤلف اثر معروف «سرائر» ادامه يافت. به نظر مي رسد که وي براي اولين بار صريحا مسئله حجيت عقل و دليل بودن آن را به عنوان يکي از ادله چهارگانه مستقل فقه شيعه مطرح کرد. ولي وي نيز حجيت عقل را به مواردي که نص صريح وجود نداشته باشد و حکم قطعي از کتاب، سنت و اجماع در آنها وجود نداشته باشد; محدود مي دانست. (۲۰) با اين ترتيب ابن ادريس عقل را دليل مستقل مي دانست ولي درصورت فقدان ادله سه گانه ديگر.


به نظر مي رسد که پس از ابن ادريس تقريبا تمام اصوليون شيعه، عقل را به عنوان دليل فقهي مستقل پذيرفتند. و با اين ترتيب عقل رسما به صورت يک مسئله اصولي و حقوقي پذيرفته شد و از تنها کلامي بودن خارج شد. البته قبل از اين هم حجيت عقل در کتب حقوقي مطرح مي شد ولي از دخالتهاي علم کلام در علم اصول شمرده مي شد ولي از اين پس رسما در علم اصول به عنوان يک مسئله اصولي (نه کلامي) شناخته شد. پس از ابن ادريس تقريبا همه مشاهير فقهاي شيعه راه وي را ادامه دادند تا نوبت به نجم الدين جعفربن حسن معروف به محقق حلي (متوفي ۶۷۶ ه. ق) صاحب کتاب «نهج الوصول الي معرفة علم الاصول » رسيد. وي نيز به سهم خود به رشد عقل گرايي و رشد علم اصول شيعه و اصل حجيت عقل کمک فراوان کرد. وي رسما ترتيب ادله فقه را عبارت مي داند از: کتاب، سنت، اجماع، عقل. (۲۱) شاگرد و خواهرزاده وي حسن بن يوسف معروف به علامه حلي (متوفي ۷۲۶ ه. ق) به عقلانيت و رشد علم اصول و حجيت عقل کمک فراوان کرد. وي تنها فقيه نبود; بلکه فيلسوف و متکلم نيز بود و با خواجه نصيرالدين طوسي معاصر و آشنا بود و گويا اين دو از محضر يکديگر بهره مي گرفتند و با اين ترتيب احتمال آن مي رود که نظرات خواجه نصير نيز در رشد علم اصول، رشد عقلاني آن و حجيت عقل در جريان کار بدون تاثير نبوده است.


به هرصورت کتابهاي متعدد علامه حلي در علم اصول مانند «تهذيب الوصول الي علم الاصول »، «نهج الوصول الي علم الاصول »، «نهاية الوصول الي علم الاصول » بيانگر نقش وي در گسترش، تکامل و عقلانيت علم اصول در نزد شيعه و حجيت عقل در اين مکتب مي باشد. وي در کتاب «تهذيب » خود در مورد حجيت عقل مي گويد:


«الفعل قد يکون حسنا و هو ما يکون للفاعل القادر عليه ان يفعل. والذي لم يکن علي صفة تؤثر في استحقاق الذم، قد يکون قبيحا. و هوالذي ليس له فعله. او الذي علي صفة لا تؤثر في استحقاق الذم، و هو قول او فعل او ترک فعل او ترک قول - ينبي ء عن اتضاع الغير - والحق انهما عقليان خلافا لا شاعره;» (۲۲) گاهي فعلي پسنديده است و آن کاري است که انجام آن بر شخص قادر واجب است و با انجام آن مستحق ملامت نمي شود. و گاهي کاري ناپسند است و آن کاري است که نبايد انجام شود و فاعل آن مستحق ملامت مي شود. و اين کار ممکن است گفتار و رفتار و حتي ترک اين دو باشد.حق اين است که گفته شود اين حسن و قبح که مستلزم تحسين وتقبيح است عقلي مي باشد. هر چند اشاعره آن را نمي پذيرند.»


بررسي اين گفته علامه مطالب زير را روشن مي کند:


۱) افعال و اقوال پسنديده و ناپسندي درنظر عقل وجود دارد که افراد عاقل بايد آنها را انجام دهند و يا از آنها دوري جويند واين از آن جهت است که عقل چنين قضاوت مي کند.


۲) مدح و ذم و تحسين و تقبيح عقلاني مي تواند معيار احکام وجوب و حرمت باشد.


۳) عقل قادر است حسن و قبح را کشف کند. حسن و قبح بر دو نوع است: حقيقي مطلق يا نسبي. (۲۳)


۴) کشف حسن و قبح اعمال و اقوال ضروري است.


۵) استقلال عقل در کشف حسن وقبح که به دنبال خود حکم شرعي وجوب و حرمت را دارد.


۶) و بنابراين، حکم عقل به لزوم و وجوب شرعي جلب حسن و دوري از قبح و مفسده ظاهر مي شود.


از مجموعه اين استنباطات، حجيت عقل و قاعده ملازمه عقل و شرع استفاده مي شود.


علامه حلي به اينها اکتفا نکرده، بلکه مثالهاي متعددي را از احکامي که بوسيله عقل وضع شده است ذکر مي کند. در بررسي محدوده عقل گرايي و رشد علم اصول و حجيت عقل در تشيع، لازم است نقش علماي فراواني مورد توجه قرار گيرد.


کساني که تاکنون در اين نوشتار از آنان ياد شده است افرادي بودند که معمولا در اين جريان مؤثرتر بوده اند. ولي بعد از آنان تقريبا اکثر علماي اصولي شيعه حجيت و اعتبار حقوقي دليل عقل را پذيرفته اند ولي علي رغم تاسيس اصل حجيت حقوقي عقل تا اين دوره، نمي توان با قاطعيت گفت که حجيت عقل حتي براي مدتها بعد از اين دوره بطور دقيق و کامل تعريف، توجيه، تشريح و تنظيم شده باشد. باوجود اينکه در حجيت حقوقي عقل، به عنوان چهارمين منبع فقه ترديدي نمي شد، علماي اصولي متاخر و حتي معاصر نيز اين کار را انجام نداده اند.


با اينکه حجيت عقل از بديهيات نظام حقوقي شيعه شده بود، نبايد تصور شود که اين جريان بدون مخالفت و انتقاد به رشد خود ادامه داد. حتي خود علم اصول به مدت دو قرن (۱۱و۱۲ ه. ق) و در فاصله بين مولي محمدامين استرآبادي (متوفي ۱۰۳۳ ه. ق)، پيشواي اخباريون شيعه و مولي محمدباقر وحيدبهبهاني (متوفي ۱۲۰۶ ه. ق)، پيشواي نهضت جديد اصوليون، دراثر نفوذ وسيع اخباريون، دچار رکود شد و بنابراين حجيت عقل نيز طبعا از اين رکود ضربه ديد.


مکتب اخباري تشيع يک عکس العملي قشري عليه مکتب اصولي تشيع بود. باوجوداين نبايد تصور شود که رشد علم اصول و حجيت عقل حتي دراين دوره کاملا متوقف شد. نهضت جديد اصولي به رهبري وحيد بهبهاني در اوايل قرن سيزدهم موجب جبران رکود ناشي از نفوذ اخباريون شد و آن را در مسير طبيعي قرار داد. پس از وي مباحث علم اصول و حجيت عقل رشد و استقلال بيشتري کسب کردند. در اين دوره بود که اصل حجيت عقل داراي تعريف و هدفي روشنتر شد و شکل منسجم تري را به خود گرفت. با اين ترتيب تاريخ حجيت عقل در فقه شيعه را مي توان به دو دوره مهم تقسيم کرد:


الف) دوره اي که عقل و حجيت آن به صورت مسئله اي جدا مورد توجه بود و اين دوره تا پايان قرن سوم هجري و زمان ابن ادريس ادامه داشت.


ب) دوره اي که عقل و حجيت آن به عنوان موضوعي حقوقي مطرح شد و حجيت عقل از انحصار کلام بيرون آمد و در مسايل حقوقي مورد استفاده قرار گرفت.


حجيت عقل همواره و از آغاز در کلام مورد توجه شيعه بوده است ولي در دوره اي خاص در فقه نيز جاي خود را کسب کرد; هرچند حجيت حقوقي آن بر پايه هايي که از صدر اسلام موجود بوده استوار شده است.


علماي شيعه را در رابطه با حجيت عقل مي توان به سه گروه مختلف تقسيم نمود:


الف) گروهي که حجيت عقل را به گونه اي نامنظم، غيرمستقيم و به صورت مسئله فرعي در حقوق شيعه مورد توجه قرار داده اند و تقريبا آن را بطور مستقل ناديده گرفته اند. هرچند آنرا طرد نکردند ولي در مورد عقل نه به عنوان دليل مستقل و نه دليل مؤيد، بحث منظم علمي انجام ندادند. اين گروه بيشتر حجيت عقل را تنها با بيان بعضي تکاليف شرعي که يا مستقلند بوسيله عقل و يا به کمک آن وضع و جعل شده اند مورد توجه قرار داده اند. در بعضي موارد قواعد حقوقي عقلي و اصول عقلي را حتي به تفصيل بحث کرده اند ولي فصل و قسمتي از آثار خود را به بحث مستقل حجيت عقل، يا دليل عقل اختصاص نداده اند. شيخ محمد حسن بن زين العابدين (متوفي ۱۰۱۱ ه. ق) مؤلف «معالم الاصول »، محمدبن حسين بن عبدالصمد عاملي معروف به شيخ بهايي (متوفي ۱۰۳۱ ه. ق) مؤلف «زبدة الاصول » شيخ مرتضي بن محمد امين الدين معروف به شيخ مرتضي انصاري (متوفي ۱۲۸۱ ه. ق) مؤلف «فرائدالاصول » و آخوند ملا محمدکاظم خراساني (متوفي ۱۳۲۹ ه. ق) مؤلف «کفاية الاصول » نمونه هاي بارزي از اين گروه در ادوار مختلف علم اصول مي باشند. اين علما از بانفوذترين علماي علم اصول شيعه مي باشند وآثار آنان به صورت کتابهاي درسي درآمده است. دو عالم بزرگوار ديگر سيدمحسن حکيم (متوفي ۱۲۹۰ ه. ق) مؤلف «حقايق الاصول » و سيدابوالقاسم خويي صاحب کتابهاي «دراسات الاصول »، «مصباح الاصول »، «جواهرالاصول » و «مصابيح الاصول » (متوفي ۱۴۱۳ ه. ق) نيز اين راه را رفته اند.


بنابراين، اين گروه به رشد عقل گرايي حقوق شيعه، علم اصول و حجيت عقل کمک فراوان نموده اند. بررسي کتابهاي شيخ مرتضي انصاري نشان مي دهد که هرچند وي حجيت حقوقي عقل و حتي قاعده تلازم را پذيرفته است ولي در کتابهاي خود فصلي را در اين موارد ندارد.


ب) گروه دوم، تشکيل مي شود از دانشمنداني که عقل را به عنوان کمک دليل و دليل مؤيد مي شناسند که مي تواند به ادله نقليه کمک کند. قبلا يادآوري شد که اين نظريه در ادوار علم اصول مربوط به قبل از قرن هفتم رواج داشته و در اين مورد قبلا به موقعيت شيخ مفيد (ره) اشاره شد. در ادوار بعد، آن طبقه از فقهاي شيعه که مي کوشيدند بين نظرات سنتي منطقي اخباريون و نظرات عقلاني اصوليون جمع کنند در اين گروه قرار گرفتند مانند سيد بحراني مؤلف کتاب «الحدائق النادره » و همفکران وي.


ج) گروه سوم تشکيل مي شود از علماي اصولي که عقل را صريحا و دقيقا تعريف کرده اند، اصل حجيت عقل را تفسير و تشريح کامل نموده و آن را هم به عنوان دليل مستقل در رديف ادله سه گانه ديگر پذيرفته و هم در درک و فهم ادله نقليه به کار گرفته اند. بيشتر اعضاي اين گروه رسما طرفدار دليل و حجت بودن عقل مي باشند و مسئله حجيت عقل به وسيله اين گروه به رشد کامل خود رسيد. بيشتر اعضاي اين گروه از قرن سيزدهم به بعد رسما دربرابر اخباريون قرارگرفتند و حجيت عقل را پيشنهاد کردند. مولي محمدباقربن محمد اکمل معروف به وحيد بهبهاني (متوفي ۱۲۰۶ ه. ق)، نه تنها به رشد سريع و همه جانبه علم اصول کمک کرد; بلکه فعاليتهاي وسيع علمي ايشان و شاگردان و پيروان وي مسئله حجيت حقوقي عقل و قاعده تلازم را به کمال آن رساندند. اين گروه در استدلال خود از نصوص فراوان و نظرات متقدمين بهره جستند و کوشيدند تا آن را بر مباني محکم اسلامي استوار کنند. (۲۴) اين گروه با متانت کامل شبهات اخباريون را طرد کردند و احتياج اجتهاد را به عقل و قواعد مختلف عقلي تشريح نمودند. قسمت مهمي از آثار اين گروه در همين رابطه و بهترين آثار و کتابها در مورد اصول و حجيت عقل متعلق به اينان است. مشهورترين افراد اين گروه، وحيد بهبهاني مؤلف «الفوائدالحايريه » و شاگردان بلافصل وي مخصوصا ميرزا ابوالقاسم قمي (۱۱۵۱-۱۲۳۱ ه. ق) مؤلف کتاب معروف «قوانين الاصول » مي باشند. ميرزاي قمي در اين کتاب به تفصيل مسئله ملازمه بين حکم عقل و شرع را بررسي کرده و اين قاعده را با دقت و صراحت تشريح و تاييد کرده است (۲۵) يکي ديگر از اعضاي برجسته اين گروه شيخ محمد حسن بن عبدالرحيم (متوفي ۱۲۶۱ ه. ق) صاحب يکي از مفصل ترين کتابهاي شيعه در علم اصول «الفصول في الاصول » است که بوسيله مرحوم سيد صدرالدين صدر (متوفي ۱۳۷۳ ه. ق) خلاصه شده است و «خلاصة الفصول » نام دارد. اعضاي اين گروه مخصوصا در سالهاي اخير زيادند که آثار و کتب فراواني از خود برجاي گذاشته اند. نظرات اين گروه در زمان معاصر بيانگر موضع متداول و رسمي نظام حقوقي شيعه است. (۲۶) بااينکه ازنظر ترتيب، عقل معمولا در مقام چهارم دربين ادله چهارگانه فقه قرار داده شده است، اين گروه عقل را سومين دليل و مقدم بر اجماع مي دانند. (۲۷) شايد علت آنکه دانشمندان شيعه معمولا عقل را در مقام چهارم قرارمي دهند، آن باشد که جاي قياس را که چهارمين مصدر فقه در مکاتب اهل سنت است به عقل داده اند.


بااينکه شيخ مرتضي انصاري غيرمستقيم حجيت عقل را مطرح کرده، بدون ترديد وي را مي توان از افرادي دانست که از دليل عقل، فراوان در کتابهاي خود استفاده کرده است. شايد علت آنکه وي در آثار خود فصل مخصوصي را درباره حجيت عقل و قاعده تلازم قرار نداده است، آن باشد که اولا آثار موجود وي مستقيما متناسب اين کار نبوده و ثانيا اين کار قبلا بوسيله ميرزاي قمي صورت گرفته بود و وي به آن اکتفا کرده و ضرورتي براي اين کار نمي ديده است.


حجيت، دلالت و منبع بودن عقل در نظام حقوق اسلامي احتمالا به معناي قدرت عقل در درک حسن و قبح ذاتي و کاشف بودن آن از اراده شارع حقيقي يعني خداوند است; نه به معناي استقلال در تشريع در برابر نص صريح معتبر و به همين جهت، اجتهاد در برابر نص صحيح نيست. فقهاي اصولي شيعه اين حجيت براساس کاشفيت را در موارد زير پذيرفته اند:


۱) کشف احکام واقعي تعييني يا مستقلات عقليه، مانند تقديم اهم بر مهم.


۲) اثبات حجيت امارات ظني مستند به علم، مانند اثبات حجيت خبر موثق که بحث مهمي از تعادل و تراجيح را تشکيل مي دهد.


۳) کمک براي کشف مفاد کامل کتاب و سنت که مباحث اصول لفظيه از اصول فقه را تشکيل مي دهد.


۴) تعيين وظيفه ظاهري در موارد غيرممکن بودن دسترسي به حکم واقعي که مباحث اصول عمليه را (اصول برائت، احتياط، تخيير و استصحاب) تشکيل مي دهد که به اصول عقليه نيز ناميده شده اند. شيخ مرتضي انصاري اين موارد را مي پذيرد.


اگر معيار پذيرش اصل حجيت عقل را استفاده از عقل بدانيم شيخ مرتضي انصاري بدون ترديد يکي از فقهاي بزرگ است که بيش از ديگران از عقل در نظام حقوق اسلامي استفاده کرده است. صرف نظر از استفاده فراوان از عقل در کتاب فقهي خود «المکاسب المحرمه » وي کتاب معروف ديگر خود «فرائدالاصول » را معروف به «رسائل » به بررسي «اصول عمليه » که گاهي از آنها به «اصول عقليه » نيز تعبير مي شود، اختصاص داده است. در حقيقت اين کتاب را مي توان يکي از کتابهايي دانست که در مورد حجيت عقل و تلازم حکم عقل و شرع بطور غيرمستقيم نوشته شده است. باوجود اين لازم است يادآوري شود که شيخ مرتضي انصاري حتي در موارد استفاده از اصول عمليه و ادله عقليه و حجيت عقل و قاعده ملازمه، اعتبار و ارزش همه آنها را با معيار قطعيت و به شرط منتهي شدن به قطعيت مي پذيرد. ادله ظنيه، تنها در احکام ظاهري و درصورت ضرورت قابل پيروي مي باشند. (۲۸) همان طور که مي دانيم فرق عمده بين اخباريون و اصوليون در اين است که از منابع فقهي چه چيز قطعيت بيشتري دارد و قطع آور است. اخباريون معتقدند که نصوص کاشفيت بيشتري دارند و قطع آورترند و با اين ترتيب دايره قدرت عقل را تنگ کرده اند. اصوليون در مقابل معتقدند که کتاب، قطعي الصدور ولي ظني الدلاله است; اما سنت، هم ظني الصدور و هم ظني الدلاله است و بنابراين، دايره فرصت استفاده از عقل را گسترش داده اند. از اين نظر مي توان کتاب اصلي شيخ مرتضي انصاري «فرائدالاصول » را در علم اصول بهترين معيار براي ارزشيابي موضع گيري وي در مورد حجيت عقل، قاعده تلازم و غيره دانست. اين کتاب بطور کلي اختصاص دارد به بحث و بررسي «اصول عمليه يا عقليه »; هرچند در موارد مختلف حجيت عقل و قاعده تلازم در آن بطور نامرتب مطرح شده است. همان طور که مي دانيم اصول عمليه کاملا اصول عقليه نيستند، بطوري که حتي بعضي اخباريون با استناد به اخبار، حجيت محدود آنها را پذيرفته اند. البته شيخ مرتضي در اثبات حجيت اصول عمليه از عقل استفاده مي کند. نتيجه آنکه شيخ مرتضي انصاري را مي توان در همان گروه اول از سه گروه پيشنهادي قرار داد.


اين مطلب تقريبا مورد توافق و حتي اجماع است که نهضت جديد مکتب فقه اصولي شيعه برپايه اعتبار و تداوم اجتهاد و حجيت عقل - و حداقل رشد سريع آن - به ابتکار وحيد بهبهاني (۱۱۱۸-۱۲۰۸ ه. ق) بوده است. وي توانست پيروان و شاگردان فراواني را تربيت کند، ازجمله سيدمهدي بحرالعلوم، شيخ جعفر کاشف الغطاء و ميرزا ابوالقاسم معروف به قمي. پس از ميرزاي قمي مي توان شيخ مرتضي انصاري را در رشد مکتب اصولي شيعه برپايه تداوم اجتهاد و حجيت عقل داراي موقعيت و نقش خاص دانست. درحقيقت آنچه را وحيد بهبهاني آغازکرد ميرزاي قمي کامل کرد و شيخ مرتضي انصاري مورد استفاده قرار داد. مرحوم شهيد محمدباقر صدر در کتاب «المعالم الجديده للاصول » تاريخ تطور و تکامل علم اصول شيعه را به سه دوره تقسيم مي کند:


الف) دوران مقدماتي و پايه گذاري که با ابن عقيل و ابن جنيد آغاز و با ظهور شيخ الطائفه پايان يافت.


ب) دوره شکل گرفتن علم اصول که با شيخ طوسي آغاز و با ابن ادريس، محقق حلي، علامه، شهيد اول و غيره انجام شد.


ج) دوره تکامل علم اصول که به وسيله مولي محمدباقربن محمد اکمل معروف به وحيد بهبهاني آغاز شد و تا زمان معاصر ادامه دارد. (۲۹)


شهيد صدر معتقد است يکي از بارزترين و حتي مبرزترين اين گروه، مرحوم شيخ مرتضي انصاري است. با همه اين احوال، تجزيه و تحليل مطالب کتاب «فرائدالاصول » شيخ انصاري، موضع وي را در اين مورد بهتر روشن مي کند.


شيخ مرتضي انصاري مسئله حجيت عقل را پس از نقل قول محدث استرآبادي و نقل تحليل محدث جزايري از وي و پس از جرح و تعديل مطالب اين دو محدث ادعا مي کند که حجيت عقل مورد تاييد نقل متواتر است و مي گويد:


«...بلغه الرسول الباطني الذي هو شرع من داخل کما ان الشرع عقل من خارج ». (۳۰)


تنها ترديد وي در مورد قدرت عقل در کشف مناطات احکام است که در اين مورد مي گويد:


«نعم الاتصاف ان الرکون الي العقل فيما يتعلق بادراک مناطات الاحکام لينتقل منها الي ادراک نفس الاحکام موجب للوقوع في الخطاء کثيرا في نفس الامر.» (۳۱) درحقيقت اين ترديد و استنتاج که عبارت است از بيان «ليس کلما حکم به الشرع حکم به العقل » خود دليل بر آن است که شيخ مرتضي اصل «کلما حکم به العقل - قاطعا - حکم به الشرع » را قبول دارد و بين اين دو مسئله، عموم و خصوص من وجه برقرارمي کند; نه تساوي.


باوجوداين شيخ مرتضي انصاري اصل مسئله حجيت عقل را تنها در همين چند جمله تمام مي کند هرچند از سيره عقلا در عمل به اخبار غيرقطعي و از دليل عقل در حجيت خبر واحد (۳۲) و از دليل عقل در اصل برائت در اجزاء و شروط مورد ترديد (۳۳) و از عدم اجراي اصول عمليه مخصوصا استصحاب در احکام عقليه نيز ياد مي کند. بنابراين موضع وي استفاده از بحثهاي علماي قبل از وي دراين مورد بوده است نه تجزيه و تحليل ابتکاري و حتي گسترش بحث.


پي نوشت :
۱- I. Wllerstein, The Modern world system N.Y ۱۹۷۴
۲- C. Tisdell, Imperialism, Vol ۵. No۲. ۱۹۸۹
۳- M. Alam. Choudhury, Hamdard Islamicus, Spring ۱۹۹۴
۴- al-Fadl, Islam.۱.۱.۱.T ۱۹۹۰
۵) ر. ک: عزتي، رابطه دين و فلسفه در اسلام، چاپ دانشگاه تبريز، فصل سوم
۶-Thomas Pain, The Age of Reasom
۷ - J.W. Draper, History Of Complict Between Religion and Science
۸ - G.B. Bury, history of Freedom of Thoug.L.T
۹) محمدعبده، الاسلام والنصرانيه، توفيق الطويل، الدين والفلسفه، ارنست رنان، ابن الرشد والرشديه.
۱۰) براي بررسي بيشتر اين موضوع رجوع شود به علي سامي الشار، مناهج البحث عند مفکري الاسلام
۱۱) براي بررسي بيشتر علت مخالفت بعضي علماي اسلام با فلسفه يونان رجوع شود به علي سامي الشار، مناهج البحث، عند مفکري الاسلام.
۱۲) همان مرجع.
۱۳) ر.ک: کتاب رسائل شيخ مرتضي انصاري (فرائد الاصول).
۱۴) سيد حسن صدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام.
۱۵) براي بررسي مفصل اين بحث و ادامه آن رجوع شودبه: الف. عزتي، رابطه دين و فلسفه در اسلام، فصل چهارم.
۱۶) اين حديث از طريق اهل سنت و شيعه متفقا نقل شده است. ترمذي، صحيح; ابوداود، سنن; سيدمرتضي، الذريعه; شيخ طوسي، عدة الاصول (فصول مربوط به اجتهاد و راي).
۱۷) همان مراجع.
۱۸) ابوالفتح کراجکي، کنزالفوايد، ص ۱۸۶; آل مظفر، اصول الفقه ج ۳ ص ۱۲۲.
۱۹) محمدبن حسن طوسي، عدة الاصول، ج ۲، ص ۱۲۵-۱۲۷.
۲۰) محمدبن ادريس، السرائر ص ۴.
۲۱) محقق حلي، المعتبر ص ۵.
۲۲) علامه حلي، التهذيب، ص ۶.
۲۳) محمد ابوزهره، الفقه الجعفري، چاپ مصر، ص ۴۸.
۲۴) محمد باقر صدر، العالم الجديد، ص ۸۴-۸۶ .
۲۵) ميرزا ابوالقاسم قمي، قوانين الاصول، ص ۲۵۷ .
۲۶) بحراني، الحدائق النادره، ج ۱،ص ۳۰.
۲۷) همان مرجع، ص ۳۶.
۲۸) شيخ مرتضي انصاري، فرائدالاصول، ص ۱۰.
۲۹) نقل از مجله النور، شماره ۲۷، ص ۵۷-۵۸ .
۳۰) شيخ مرتضي، فرائد، چاپ سنگي قم ۱۳۷۴، ص ۱۱
۳۱) همان مرجع، ص ۱۲.
۳۲) همان مرجع، ص ۱۰۳-۱۰۱ .
۳۳) همان مرجع، ص ۲۷۱.

نويسنده : ابوالفضل عزتي
منبع : Hvm.ir

موضوعات مرتبط: مقالات حقوق تطبیقی
برچسب‌ها: ليبراليسم حقوقي , نظام حقوقي غرب و اسلام , معرفت شناسي عمومي , نرخ عدالت

تاريخ : | ۷ ب.ظ | نویسنده : محمد علی جنیدی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.